مریض. ضعیف. ناتوان. رنجور. بیمارگونه. (از یادداشت مؤلف) : گرم به گوشۀ چشمی شکسته وار ببینی فلک شوم به بزرگی و مشتری به سعادت. (ترجمه محاسن اصفهان ص 143). شکسته وار به درگاهت آمدم که طبیب به مومیایی لطف توام نشانی داد. حافظ
مریض. ضعیف. ناتوان. رنجور. بیمارگونه. (از یادداشت مؤلف) : گرم به گوشۀ چشمی شکسته وار ببینی فلک شوم به بزرگی و مشتری به سعادت. (ترجمه محاسن اصفهان ص 143). شکسته وار به درگاهت آمدم که طبیب به مومیایی لطف توام نشانی داد. حافظ
دیوانه وار. (یادداشت مؤلف) : مطربان بینم گریان و ده انگشت گزان رودها بر سر و بر روی زده شیفته وار. فرخی. برفت یار من و من نژند و شیفته وار به باغ رفتم با درد و داغ رفتن یار. فرخی
دیوانه وار. (یادداشت مؤلف) : مطربان بینم گریان و ده انگشت گزان رودها بر سر و بر روی زده شیفته وار. فرخی. برفت یار من و من نژند و شیفته وار به باغ رفتم با درد و داغ رفتن یار. فرخی
مرغی که بال وی شکسته باشد. (ناظم الاطباء). شکسته بازو. شکسته پر: کآن مرغ شکسته بال چونست کارش چه رسید و حال چونست. نظامی. شکسته بال تر از من میان مرغان نیست دلم خوش است که نامم کبوتر حرم است. حالتی. شکسته بالم و صیاد هم پرم بسته شکسته بستۀ من خوش نموده در نظرش. کلیم (از آنندراج). رجوع به شکسته بازو و شکسته پر شود، پریشان خاطر و ملول و با ملالت. (ناظم الاطباء). کنایه ازفروتن و ناتوان و شکست خورده. (یادداشت مؤلف). رنج دیده. سختی دیده. که به رنج و سختی اندر باشد: چرخا چه خواهی از من عور برهنه پای دهرا چه جویی از من زار شکسته بال. ؟ - امثال: احوال دل شکسته بالان دانی. (یادداشت مؤلف)
مرغی که بال وی شکسته باشد. (ناظم الاطباء). شکسته بازو. شکسته پر: کآن مرغ شکسته بال چونست کارش چه رسید و حال چونست. نظامی. شکسته بال تر از من میان مرغان نیست دلم خوش است که نامم کبوتر حرم است. حالتی. شکسته بالم و صیاد هم پرم بسته شکسته بستۀ من خوش نموده در نظرش. کلیم (از آنندراج). رجوع به شکسته بازو و شکسته پر شود، پریشان خاطر و ملول و با ملالت. (ناظم الاطباء). کنایه ازفروتن و ناتوان و شکست خورده. (یادداشت مؤلف). رنج دیده. سختی دیده. که به رنج و سختی اندر باشد: چرخا چه خواهی از من عور برهنه پای دهرا چه جویی از من زار شکسته بال. ؟ - امثال: احوال دل شکسته بالان دانی. (یادداشت مؤلف)
مضطرب. آشفته. پریشان. مغموم. آزرده. (ناظم الاطباء). شکسته دل که استعارۀ مشهور است. (آنندراج). که خاطری رنجیده و آزرده دارد: من شکسته خاطر از شروانیان وز لفظ من خاک شروان مومیایی بخش ایران آمده. خاقانی. گرچه در غربت ز بی آبان شکسته خاطرم ز آتش خاطر به آبان ضیمران آورده ام. خاقانی. اصحاب از تعنت او شکسته خاطر میماند. (گلستان). رجوع به شکسته دل شود
مضطرب. آشفته. پریشان. مغموم. آزرده. (ناظم الاطباء). شکسته دل که استعارۀ مشهور است. (آنندراج). که خاطری رنجیده و آزرده دارد: من شکسته خاطر از شروانیان وز لفظ من خاک شروان مومیایی بخش ایران آمده. خاقانی. گرچه در غربت ز بی آبان شکسته خاطرم ز آتش خاطر به آبان ضیمران آورده ام. خاقانی. اصحاب از تعنت او شکسته خاطر میماند. (گلستان). رجوع به شکسته دل شود
شکسته پای. که پای او شکسته باشد. (ناظم الاطباء). که استخوان پای وی خرد شده یا شکاف و ترک برداشته باشد: اندر چه اثیر اسیرند تا ابد زآن جز شکسته پای گسسته رسن نیند. خاقانی. ، ضعیف. ناتوان. (ناظم الاطباء)
شکسته پای. که پای او شکسته باشد. (ناظم الاطباء). که استخوان پای وی خرد شده یا شکاف و ترک برداشته باشد: اندر چه اثیر اسیرند تا ابد زآن جز شکسته پای گسسته رسن نیند. خاقانی. ، ضعیف. ناتوان. (ناظم الاطباء)